شعرو ادب



از در به جان وارد شد و غافل تن و از جان شدم چندی به سویش رفتم و کویش چنان پیمان شدم از لعل و گیسویت مگو یا می تپد جانم ز او من خود توان عاری شدم آغاز بر پایان شدم سر چون رود از جام و می چون در عمی ماتم به دل هر سو نگر بردم به او در دیده ی خوبان شدم رخ را نکو زیبای رو در هر سخن یا گفت و گو باشد تو را حوری به من ب خشایشی جانان شدم دردی دمک در جان بود گفتن چرا مشکل شود یا چون مرا لکنت گرفت یا از غمش پنهان
بعد رفتنم طلایه خورشید روشنایی می آورد تموج انعکاس پردازش به اوج معانی نگاهی باران احساس می کنم لبریز از حد شادمانی ابرها گاهی با غروب توئم می شوند و شرح شگرف هستی به اوج زیبایی تداعی بعد رفتنم مهتاب می تابد تا پای عهد بسته ی با خورشید آرزویم در حال تکرار شدن است بعد رفتنم آب رودخانه ها جاری

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Charles ..:: پنجمين لبخند خدا ::.. افتخارآفرين کشوري روستای زیبای بیامه سفلی فناوری اطلاعات و ارتباطات فصل برف فروش برگ مو Brennan دانلود رایگان